قدس آنلاین - گروه استانها - رقیه توسلی: کنارش که می نشستم می گفت: نوه جان! آدم های رازنگه دار، محبوب خدا و خلق اند. هرروز تمرینِ سکوت کن که شیطان یک کمد بزرگ، لباس پرزرق و برق دارد. بعد عمامه سفیدش را برمی داشت از سرش و لبخندزنان ادامه می داد: چون جنس تان گاهی زبان چرخانی را دوست دارد می گویم، وگرنه شما که تاج سر بابایید...
چه زیاد دلتنگ بابابزرگم حالا که در کوچه، زنی هوار می کشد روبروی آپارتمان همسایه... حالا که صدایی لرزان پشت پنجره خانه ام با داد و بیداد می گوید: چه هیزم تری فروختم من به تو لیلا؟ چرا لال مانی گرفتی و در خراب شده ات را باز نمی کنی؟ بیا از خودت دفاع کن ترسوی فضول... جاسوس... آدم فروش... .
کاش پنجره خانه ام چهار جداره بود...! یا پدربزرگ همه آدم های دنیا، وقت های دورهمی خانواده از اندرز کم نمی گذاشتند...! واقعا خویشتن داری مثل اسپری، نازیبایی ها و لکه ها را در پلک زدنی غیب می کند.
قریب به نیم ساعت از فریاد و عصبانیت زن شاکی می گذرد. اما هنوز با حنجره پربُغض و خَش، جیغ می کشد. دیگر مطمئنم که همه اهل کوچه مثل من فهمیده اند که او چه نسبتی با خانوم همسایه دارد و چرا بی آبرویی به راه انداخته!!
لیلا، زبان چرخانی، اشتباه و سکوت، کلماتی هستند که دور سرم می چرخند و خستگی و وزنِ روز، روی سرم آوار می شود وقتی یک لحظه خودم را جای هر دو زن می گذارم.
باید حتما فردا عصر بروم کمی با پدربزرگ وقت بگذرانم. دلم خیرات کردن می خواهد...
نظر شما